محل تبلیغات شما

.
این روزها حتا اگه پِخ کنن و این پخ کردن شبیه پخ شدن های اون روزها باشه، حتا اپسیلون صفری، باز هم به سنگینی همون روزها می تونم سوگواری کنم. به صدم ثانیه نکشیده دست و پام یخ کنه، شر شر اشک بریزم و هیچ خوراکی باب میلم از حلقم پایین نره‌ و جهان سیاه سیاه سیاه سیاه باشه.
سکوت حکم فرماست و چند دقیقه ی دیگه تاریکی متعفن هم بهش اضافه می شه و از سرمای دست و پام جرئت ندارم پاشم چراغو روشن کنم،چون همیشه ی خدا، غم پیش از اینکه اشکمو در بیاره فشارمو پرت می کنه کف اتاق و می گه حالا دنبالش بگرد و من از شدت سرمای ناشی از افت فشار نمی تونم از جام ت بخورم . چشمم به پایین کمد دیواریه که از روی خط و خش دیوار به یه صورتک چاق رسیدم و یه کم اینور تر گربه ای که یک چشم داره و دوتا تار سیبیل سمت راست صورتش و چهار تار سیبیل سمت چپ.
یادم میفته به مصاحبه ای که توی آسایشگاه مجروحین و معلولین جنگی بود. یکیشون از شدت موج انفجار حرف می زد، می گفت سال هاست نخوابیدم و اگر هم بخوابم تک تک صحنه ها رو خواب می بینم حتا قرص ها هم از پس فکرها و اون اتفاقات بر نمیان،همه چیز عین همون روزهای جنگ زنده ی زنده ست،مرد گریه می کنه و من‌ پا به پاش انگار کن که هم رزم هام رو جلوی چشمم تیکه تیکه کردن و من جون سالم به در بردم و حالا با یه مشت دلهره باید بسازم‌.
به خودم میام. صورتک چاق رو گم کردم ولی گربه ی چهار تار سیبیل سمت چپ و دو تار سیبیل سمت راست صورتش، با یه دونه چشم و دهن کج و کوله از زیر کمد دیواری داره بهم نیشخند می زنه و من قطره های اشک رو می بینم که از نوک بینیم سُر می خوره روی بالش.یه وقت هایی خودم از شدت این همه رنج دلم برای خودم به رحم میاد ولی اون دلش به رحم نمیاد و ریجکت. به این فکر می کنم چند سال باید از اون اتفاق بگذره تا من ذهنم آروم شه، که هول و ولا نداشته باشم که تو خواب و بیداری رنج موج انفجار رو نکشم و هر اتفاق ریز و درشتی انقدر منو یاد اون روزها نندازه و دوباره خیس از اشک یه گوشه نیفتم؟

داریوش می خونه:
شهر ما سرش شلوغه
وعده هاش همه دروغه
آسموناش پر دوده
قلب عاشقاش کبوده
کاش تو قحطی شقایق
بشینیم توی یه قایق
بزنیم دلو به ددیا
من و تو تنهای تنها تاریک شده و از گربه ی یافت شده توی خط و خش دیوار هم خبری نیست،دمای بدنم هنوز به تعادل نرسیده و نمی تونم از زیر پتو ت بخورم و چراغو بزنم.
پس ببین یادت بمونه
کسیم اینو ندونه
زنده بودیم اگه فردا
وعده ی ما لب دریا.
لب دریا کجا بود وقتی تا سر کوچه هم نمیشه رفت؟چقدر دلم می خواد خودمو به بزرگترین موج بسپرم و قید خشکی رو برای همیشه بزنم.



اما چون دکانی نیست تا دوست معامله کند، آدم ها مانده اند بی دوست

انسان‌ها این حقیقت را فراموش کرده‌اند اما تو نباید فراموشش کنی. تو تا زنده‌ای نسبت به چیزی که اهلی کرده‌ای مسئولی

دردا و ندامتا که تا چشم زدیم، نابوده به کام خویش نابوده شدیم ...

یه ,هم ,ی ,رو ,اون ,روزها ,سیبیل سمت ,تار سیبیل ,از شدت ,سیاه سیاه ,و من

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

dokhtarironii .mihanblog.com چوبین موزیک : آهنگ : دانلود Raymond's blog برترین بازی و برنامه های کامپیوتر دانلود آهنگ جدید ualagcomse نمایندگی نجف آباد Anna's game aroladab