محل تبلیغات شما

آقا دیروز هوا عجب خفن بود، خداوکیلی کیفکردم. دیگه شال و کلاه کردیم زدیم بیرون. قرار بود بریم کریم خان گردی. دیدم زیادیخوشتیپ کردم و کفش و کپ جدید افتتاح کردم حیفه با اتوبوس و مترو برم گفتم یه حالیبه خودم بدم سنپ بگیرم. کد تحفیف هم داشتم دیگه خر کیف وار پاشدم رفتم سر قرار.همچین می گم قرار انگار دِیت داشتم خدایا توهم می زنم :/ ولی خدایی رسیدم اونجا بهوجد اومدم دیدم کیف آبیه فیروزه ایه ش رو انداخته با شال سرخابیه ش و دقیقن با کپو کفش  فیروزه ای سرخابی من ست بود جلالخالق. گفتم خره تو باید پارتنر من می شدی حیفه این حجم از ست بودن هماهنگ نشدهمون حروم شه :/ اول رفتیم از کوچه قدیمیه ی فرازمینی اینا و رفتیم گالریفرمانفرمائیان، اتفاق خیلی هیجان انگیزی توش برقرار نبود ولی خب با حیاطش و بالکنشکلی حال کردیم و هی عکس گرفتیم. بعدشم که به به، آسمون ترکید و بارون و بارون وبارون. دیگه از فرط خوشی لوکه می دوییدم واسه خودم و برای اولین بار بارونی آبیه مرو افتتاح کردم. دیگه صفا و مروه بودا. پیاده زدیم رفتیم ایرانشهر و پارکهنرمندان. که خدا روشکر از صدقه سر بارون هنرمندان گرامی!!!!! توی پارک نبودن و بابارون و حوض های پر از آب به وجد اومدیم. از اونجا هم یه سنپ ریز زدیم تا رَد و یهسیب زمینی با قارچ و پنیر زدیم بر بدن که غصه ها رو بشوره ببره. بعدشم باز پیادهروی تا انقلاب. متاسفانه دیگه بارون بند اومده بود و یوخده سرد شده بود ولی بازممی ارزید، به همچین خل خلک بازی هایی نیاز داشتم.

بعدشم سوار اتوبوس شدم و برگشتم خونه. ازسر ش می خواستم بخوابم ولی گمونم دو و سه اینا بود دیگه خوابیدم. داشتم از خواب میمردم ولی باید چند صفحه ای کتاب می خوندم دو سه روز بود درست درمون نخونده بودم ازخودم بیزار شده بودم. امروز هم با فروردین جانان قرار داشتم هی شل شدم بگم یه روزدیگه و بمونم خونه استراحت کنم (انگار کوه کندم!) ولی دیدم حیفه گفتم پاشم برم. بااینکه تا دوازده یک خواب بودم ولی بازم تو چرت بودم. وسوسه ی اینکه کد تخفیف دارمو راه هم تا بوستان گفتگو زیاده گفتم سر ظهر هم هست سنپ رو بزنم تو گوشش و برم.

دیگه رسیدم اونجا یه ده دیقه یک ربعیتنها نشستم تا فروردین اومد. بعد فکر می کنین با چی مواجه شدم؟! با فروردین هم ستشده بودم :)) با کلاه و دستکش روباهی ها و کفش آجری هام رفته بودم اونم دقیقن باشال نارنجی بود و یه پیکسل تمامن نارنجی هم به جلیقه ش سنجاق کرده بود. جل الخالقکه من دارم هی ست می شم =)) دو بار این بوستان گفتگو رو بیشتر نرفته بودم، یه بارکه با مامز سال ها پیش رفتیم نمایشگاه گل و گیاه بود، یه بارم 4 سال پیش اینا باالهام و ارژنگ و داوودم بود گمونم یادم نیست، رفتیم یه کم چرخیدیم و نشستیم تو چمنها و چهارتا دونه عکس گرفتیم و برگشتیم. امروز ولی تمامشو گشتیم و از سوراخ سنبههاش تقریبن سر در آوردم. چایی خوردیم و از شورا و کتاب و دوست و آشنا و سفر حرفزدیم تا دیگه ساعت 8 شد و من با این اتوبوس ار قاری های دلبر از اونجا تا انقلاباومدم. فقط خودم بودم که اتوبوس راه افتاد ولی وسط راه دو تا آقا و خانوم هم سوارشدن که زود پیاده شدن، کل صندلی ها واسه خودم بود :)) دیگه رسیدم انقلاب گفتم بذاریه امتحان کنم ببینم سنپ چقدر می شه حس بی آر تی شلوغ نداشتم سر دردم هم داشت شروعمی شد. دیدم راه مستقیم چسکی رو تازه با تخفیف زده 20 تومن :/ سرمو کج کردم ویوخده از پایانه ی کاوه پیاده اومدم سر جمااده سوار بی آر تی شدم و با هزار تومنبرگشتم :/ ولی جونم در اومدها جا نبود این خانوم ها هم که یا باسنشون یا کلیپس وکیف و کوفتشونو می مالن به آدم اعصابم اسبی شده بود یه کم به خودم هایده و ابیتزریق کردم تا سر حال شدم. الانم واقعن نیاز اساسی به خواب و استراحت دارم و دلممی خواد یکی برام کتاب بخونه انقدر خواسته ی بزرگیه واقعن؟! خدایا ملت ماشین وخونه و درد بی درمون و پول و کوفت آرزو می کنن می کنی تو پاچه شون! من یکی رو میخوام کتاب بخونه برام نامسلمون. ولی خب الان کلی کار انجام نداده ی دقیقه ی نودیدارم که باید برم سر وقت اونا. ولی تو چرتم خداوکیلی.

اما چون دکانی نیست تا دوست معامله کند، آدم ها مانده اند بی دوست

انسان‌ها این حقیقت را فراموش کرده‌اند اما تو نباید فراموشش کنی. تو تا زنده‌ای نسبت به چیزی که اهلی کرده‌ای مسئولی

دردا و ندامتا که تا چشم زدیم، نابوده به کام خویش نابوده شدیم ...

ولی ,یه ,هم ,سر ,رو ,ها ,و کفش ,بارون و ,و بارون ,واسه خودم ,با شال

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

صلی الله علیک یا فاطمة الزهرا سلام الله علیها آهنگ جدید 2019 libcetugua وب سایتی مثل هیچ کجا . بهترین ها و جدید ترین ها و زیبا ترین ها Sonya's page tiotrepneyle ریاضیات و کاربردها لایسنس رایگان eset nod32 seealisotask هموار کنکور