محل تبلیغات شما

استار گرل تنها کاری که می کنه اینه که دور و دور و دورتر شه درست عین یه ستاره ی راست راستکی که انقدر دوره که بعضی وقت ها سوسو زدنش رو هم به زور می شه دید چه برسه بخوای حتم داشته باشی که وجود داره. منی که همینجوری ش هم چهارصد کیلومتر دور بودم دقیقن باید به چقدر دورتر برم تا از ذهنم پاک شه؟ پاک که نمی شه، کمرنگ هم نمی شه پس چی قراره بشه؟ تا کِی قراره یادم باشه و همه ش توی خودم کز کنم؟ واگن خوشحالی م توش هیچ قلوه سنگی نمونده هیچی هیچی هیچی،تمام چیزهایی که یه روز خوشحالم می کردن الان فقط نگاهشون می کنم. سوسیس خام های توی یخچال ترغیبم نمی کنن تا بشینم و با ولع بخورمشون،پنیرهای مورد علاقه م رو حتا دلم نمی خواد بوشون به بینی م بخوره،از جعبه ی نون خامه ای ها حتا یه دونه هم نخوردم چون اون روز توی اتوبوس تجریش تا پیچ شمرون با تو نون خامه ای خورده بودم و اگه تو تنهایی می خوردم بیخ گلوم می موند،درست مثل این بغضی که انگار هزارساله راه گلومو بسته. مامز برام کلاه روباهی نمی بافت، چهارسال بود نمی بافت می گفت مسخره ت می کنن می گفت بچه گونه س،حالا چند روز پیش رفتیم نخ هاشو خریدیم ولی من بازم اونقدری که باید خوشحال نیستم. از اینکه انقدر ضعیف شدم که واگن خوشحالی م خالی خالیه از خودم بدم میاد. کتاب استارگرل هم تموم شد و باید کتاب های تازه شروع کنم،ولی حتا موقع خوندن یه کتاب مرجع در مورد دریا و اقیانوس ها هم می تونم یاد تو بیفتم و غرق شم کف کف دریا. انگار ما رو تیکه تیکه کردن و هر تیکه مون رو توی یه کتاب جا دادن.نه فقط کتاب،فیلم ها،موزیک ها. حتم دارم هنوز هم Eternal sunshine of spotless mind  رو ندیدی،ولی باید ببینی،اون که دیگه خود خودمونیم.

این دو جلد تمام کرکرترهاش هم به طریقی منم هم تویی، همه ی صفات و حس های ما انگار تقسیم شده میون آدم های این قصه. یک لحظه من استارگرل می شم و تو الوینا که با همه سر جنگ داره لحظه ی بعد برعکس می شه ، یک لحظه من لئو می شم و از اینکه جلوی همه منو ببوسی خجالت می کشم و تو دادار دودور عشقمونو میون همه راه می ندازی و اون موقع هم تو دلم نقل و نبات می ریزن هم می ترسم هم می ترسم هم می ترسم.یک لحظه هم خانوم بتی لو می شم که از تموم آدم های اون بیرون می ترسم و دلم می خواد نُه سال آزگار همین گوشه بشینم و کتاب بخونم. انگار وقتی جری اسپینلی داشته این دو تا کتاب رو می نوشته بعدش از خدا خواسته که تمام شخصیت های این کتاب یه روز تبدیل به واقعیت شن ولی اگه می دونست یکی مثل من قراره حالا حالاها واگن خوشحالی ش خالی باقی بمونه باز هم دلش راضی می شد چنین چیزی آرزو کنه؟



اما چون دکانی نیست تا دوست معامله کند، آدم ها مانده اند بی دوست

انسان‌ها این حقیقت را فراموش کرده‌اند اما تو نباید فراموشش کنی. تو تا زنده‌ای نسبت به چیزی که اهلی کرده‌ای مسئولی

دردا و ندامتا که تا چشم زدیم، نابوده به کام خویش نابوده شدیم ...

هم ,کتاب ,تو ,یه ,نمی ,های ,می ترسم ,هم می ,می شم ,واگن خوشحالی ,یک لحظه

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

bookslongpunce قتیل العبرات ندای یک بسیجی عاشق تولید کننده سینی کابل 33530243 نردبان کابل|لوله برق فولادی،گالوانیزه،لوله فلکسیبل برق محال وابسته cocktofenpa odemosle Houston Astros Jerseys Of MLB 2017 New for Cheap, Buy It, No Regret. یک سرگشته ی دمدمی در جستجو فریاد تلخ تر از سکوت