محل تبلیغات شما

چهارسال پیش از مسابقه ی کتابخونی که زدیم بیرون (تمام جواب هارو میم بهم داده بود) لیموش رو با یه عالم موجود دیگه شبیه خودش دیدم که البته واسه ماه های دیگر سال بودن. چهارسال پیش قیمت لیموش خیلی بالا بود واسه همین همون روز حضانتشو بعهده نگرفتم چون واقعا پولش زیاد بود. بعد رسیدم خونه و دیدم واقعا دوسش دارم و دلم نمیاد براش مادری نکنم. یکی دو روز بعد تنهایی رفتم فرهنگسرای اندیشه تو سیدخندان و بعد از نیم ساعت یک ساعتی معطل شدن برای باز شدن مغازه هه لیموشو گرفتم آوردم خونه، هنوزم گهگاهی از جعبه درش میارم دورش می گردم باز می ذارمش سر جاش چون رنگش روشنه و دلم نمیاد کثیف شه. با همون پولی که از مسابقه ای که میم جواب هاشو بهم داده بود و برنده شده بودیم لیموشو گرفتم. تمام مانچی چی های اون مغازه واسه ماه های تولد بودن و من مردد بودم کدوم رنگو بگیرم تا اینکه اون روز رفتم دیدم لیموییه که اون روز دلم بیش از همه پیشش جا مونده بود دقیقا واسه اردیبهشت بوداز اون موقع تا امشب من هر جایی رو تونستم زیر و رو کردم تا باز عروسک مانچی چی پیدا کنم که لیموشم تنها نباشه و امشب که آه در بساط نداشتم یه دونه توی یه پیج که عروسک های ستوک داره یافتم و به مامز گفتم فعلا قرض بده چون این اگه از دستم بپره قاتی می کنم. یکی خاویرها یکی مانچی چی ها رسما کاری با روح و روانم می کنن که از دیدنشون قند تو دلم آب می شه و دلم می خواد واقعا رمو بکوبم توی دیوار بسکه این سگ توله ها قشنگن :(( و اگه به چهارسال پیش برگردم تک تک دوازده تا مانچی چی نماد ماه های تولد رو می گیرم و کلکسیونمو تکمیل می کنم و می گم گور بابای پولش دلم مهمه که براشون پر می کشه. گرچه به چهارسال پیش بر نمی گردم چون یک بار دیگه میم بدون گفت و شنودی و بسان یک بی معرفت تمام عیار بعد از سه سال سرشو پایین می اندازه و می ره و من نمی خوام دو بار توی ذهنم ازش چراییِ کارش رو تا ابد سر دلم داشته باشم همین یکی که واسه تا ابد بی جواب می مونه بسه. متاسفانه خیلی چیزها منو یاد این بشر می اندازه و حالا یه عروسک هم منو یاد اون می اندازه چون توی فود کورت چهارسو چهارسال پیش از من و لیموش توی آغوشم عکس انداخته و من از برق چشمام پیداست که چه خر کیف بودم. ای میم سه سال عزیز بوده برای من که به اندازه ی سیصد سال ازت خاطره دارم و هر نکبتی خوب و بد تو رو تو ذهنم زنده می کنه از صمیم قلبم برات آرزوی مواجهه با یه سوال بزرگ توی ذهنتو می کنم که هربار بهش فکر کنی ساعت ها توی خودت فرو بری و دیواری که روبروته، در که سهله روزنه ای هم ازش به بیرون نتونی پیدا کنی از هجوم فکر و خیال و سوالی که بی جواب باقی می مونه. با تمام عشق و علاقه ی اون روزها و خاطراتی که تا ابد باید یدک بکشم اینو برات آرزو کردم.

عکس اول لیموش عزیز دردونه ی منه و عکس دوم مامان بزرگ لیموش که لیموش نَنی صداش می کنه ^-^ 


اما چون دکانی نیست تا دوست معامله کند، آدم ها مانده اند بی دوست

انسان‌ها این حقیقت را فراموش کرده‌اند اما تو نباید فراموشش کنی. تو تا زنده‌ای نسبت به چیزی که اهلی کرده‌ای مسئولی

دردا و ندامتا که تا چشم زدیم، نابوده به کام خویش نابوده شدیم ...

توی ,رو ,دلم ,اون ,لیموش ,های ,چهارسال پیش ,مانچی چی ,و دلم ,می اندازه ,ماه های

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

oricprinag منابع زبان انگلیسی تربیتی Hadi sermon hostkanbergsing Marc's receptions Tomas's style pihighkahy امیر شهید حاج سید حسن سیدین taipicktarti