محل تبلیغات شما

این لباس ها جریان ها داره، سال ها آرزوشونو داشتم و فروردین امسال گفتن وقتشه خودم دستی برای خودم بالا بزنم و خودمو به آرزوهام برسونم. حقیقتا دیگه آه در بساط نداشتم تا بدم همراه شلوار و چادر بندریم یه کندوره هم برام بدوزن بنابراین با پارچه ای که پارسال با شادان از حراجی خریده بودیم و یه سری چیزای دیگه که تو بقچه م بود، سپردم به خانوم عین تا برام بدوزدش. یقه و پایینش از یه مانتو واسه هفت هشت سال‌ پیش وام گرفته شده و سر آستین هاش از یه لباس قدیمی بلوچ که یه تیکه ی ۴۰ سانتیش رو توی نمایشگاه صنایع دستی سه سال پیش خریده بودم (وسعم به همون اندازه رسیده بود و اون نوار سوزندوزی و آینه کاری تمام لبه ی آستینام رو هم کفاف نداد ولی من ستایشش می کنم چون یه زن با یه عالم سختی ریز به ریز سوزن زده و آینه دوزی کرده حتی اگه از یه لباس قدیمی کنده شده باشه و دست دوم که نه دست هزارم هم باشه، باز هم دوستش دارم چون من جون می دم واسه هر چیز کهنه و حتی مستهلک شده،کهنگی به وجدم میاره، از یه چیز قدیمی چیز تازه ای خلق کردن خر کیفم می کنه و اتقدر که یه جیز تاناک یا ستوک منو می سازه چیزهای نو نوار سرمستم نمی کنه.) حالا این وسط پارچه ای که من داشتم کم بود (بهشکی شانس باز هم برآورده شدن تمام و کمال آرزوم به تعویق افتاد) دست به دامن شادان شدم که اگه مال خودشو نمی خواد حاضرم ازش بخرم. اون برهه هرچی گشتم پارچه م رو نیافتم و یه جا هم پیدا کردم گفت زیر چهارمتر نمی فروشه، مردمان شکم سیری داریم!!!! شادان با سخاوت تمام پارچه ش رو بهم بخشید. خلاصه چنین شد که با سه ماه و نیم حرص خوردن از دست یه خیاط و گلابتون دوز بندری و در انتها شلواری که اندازه م نمی شد و نزدیک بود اشکم در بیاد چون وقتی پوشیدمش زیپش بسته نمی شد و باز مجبور شدم زیپ ها رو بشکافم و از نو بدوزم که جنس زیپ هاش هم بد از آب در اومد و زرررررت در رفت. خلاصه فهمیدم که با تلاش و سختی خودمم بخوام خودمو به آرزوهام برسونم باز جونم در میاد تا بتونم به لحظه ی موعود برسم! بعد از سال ها و بعدشم ماه ها (از فروردین تا اواسط تیر طرف فسسسسسس داد تا شلوار و چادر منو بهم بده) امروز، لحظه ی موعود پوشیدن لباس های بندریم بود و این تنها چادر زندگی منه که حاضر به سر کردنشم.

عکس رو هم که ۱۰ ثانیه ی مطبوعم ثبت کرده! که اون و سمایل آقا اگر نبودن قطعا ۹۹درصد عکس هام ثبت نمی شدن و مفلوکی بیش نبودم!


​​​​​​​

اما چون دکانی نیست تا دوست معامله کند، آدم ها مانده اند بی دوست

انسان‌ها این حقیقت را فراموش کرده‌اند اما تو نباید فراموشش کنی. تو تا زنده‌ای نسبت به چیزی که اهلی کرده‌ای مسئولی

دردا و ندامتا که تا چشم زدیم، نابوده به کام خویش نابوده شدیم ...

یه ,هم ,رو ,نمی ,ها ,ی ,از یه ,نمی شد ,ی موعود ,و یه ,که یه

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

قطعه گمشده انجام پروژه های برنامه نویسی زد گیم شب های روشن Exo Fanfictions فروشگاه ساعت مچی زنانه خـــبــرِ آفـــاق درون نوشته های من keitcanabeb مدونة فنیة للمطرب ماجد دسومی((موسیقی))