روزایی که از خودم کار می کِشم از خودم راضی ترم تا روزهایی که میاد و می گذره و عملا هیچ گهی نمی خورم و نهایت فعالیتم تا مستراح رفتنه.
دیشب ایده ش رو توی درفت گوشی سیو کردم و گمون نمی کردم باسن درست کردنشو داشته باشم. صبح که خواب از چشمام پرید عین فنر پاشدم نشستم سروقتش و با دور خودم گشتن ها و اینور اونور رفتن تو سطح خونه، دیگه ساعت سه اینا آماده شد. کف اتاق همچنان بازار شامه، نمی تونم جمع کنم چون هنوز کار دارم، پر از نخ و خرده پارچه س همه جا و رسما داره کلافه م می کنه، کف اتاق پایینم پر از مهره و وسیله های دیگه ست. می گم که دلم می خواد هم زمان همه شونو با هم درست کنم تا یهو خیالم راحت شه اگه دو سه جفت دیگه دست داشتم قطعا همه شون رو هم زمان انجام می دادم. این بازار شام جمع شه بعد از سه چهار سال ویترین عروسک هامو بریزم بیرون تمیز کنم از اونم کثافت می باره. با اینکه بیزارم کسی به وسایلم دست بزنه واقعا الان دلم می خواد یکی بیاد کمکم اینارو سر و سامون بدیم. یکی که حرصم نده و به وسایلم ور نره، فقط کمکم کنه، فقط کمک متوجهی؟!
اما چون دکانی نیست تا دوست معامله کند، آدم ها مانده اند بی دوست
دردا و ندامتا که تا چشم زدیم، نابوده به کام خویش نابوده شدیم ...
کنم ,نمی ,هم ,سه ,رو ,جمع ,کف اتاق ,هم زمان ,پر از ,به وسایلم ,دلم می
درباره این سایت