محل تبلیغات شما

آقا جِقه رو یازده دوازده سالگی به فرزندی قبول کردم. همون روزی که توی مغازه ی لباس فروشی یاقوت،نرسیده به هفت حوض، چشمم بهش افتاد و چنان مهرش به دلم افتاد که خواب و خوراکو ازم گرفت. خودش یه دست لباس داشت که یه تی شرت صورتیه و یه شلوار جین کاغذی. بعدها مامز یه ژاکت طوسی صورتی کلاه دار براش بافت و این لباس هاش رو هم که سال ها بعد که اون دو دست لباس تکراری شد از یه دست فروش گوشه ی سرسبز خریدم که امروز اومدم بشورم دیدم کش شلوارش دیگه خراب شده. واجب شد براش لباس های جدید بگیرم.
سال های سال آقا جِقه کنار من می خوابید و صبح یا پرتش کرده بودم یه ور دیگه یا زیر دست و پام افتاده بود. کم کم گردنش پاره شد و سرش لق شد و دیگه جمعش کردم و با چهارشیویدی تپوندم توی یه کیسه و ته کمد انداختمش که لق زدن گردنشو نبینم و غصه نخورم. با این حال هر از چنددگاهی می رفتم سراغشون و بغلشون می کردم و باز می ذاشتم سر جاشون. از ته دل می تونم بگم آقا جِقه از اون عروسکامه که جونم به جونش بنده و حسابش از عروسک ببعی هام که جونم برای اونا هم در می ره و لیموش و زردآلو و موجود نرمایشی گرمایشی و موجود نرمایشی سرمایشی و خانوم توت فرنگی و حنا خانوم واقعا جداست.
امروز یهو زد به سرم که ترس رو کنار بذارم و خودم دست به کار دوختنش شم، چند سال پیش کلی سعی کردم از گوگل یه جایی رو بیابم که تعمیرات داشته باشه ولی ایران کلا کشور چرتیه که به آدم ها هم احترام‌ گذاشته نمی شه چه برسه جایی باشه تا آدم عروسک های قدیمیش رو با خیال راحت به دستشون بسپره تا مثل روز اول نو نوار شن. علاوه بر گردنش، زیر بغلش و باسنش و پاهاش هم دچار پارگی شده بود که اونارو هم دوختم و لباس هاش که چررررک می بارید ازش رو شستم.
پاپوش ها هم یادگار روزهای نوجوونیه که من فکر می کردم قراره یک روز مادر شم هفت قرآن به میان و زبونم لال و خریده بودم واسه اون روز. حالا شده واسه آقا جِقه و پاهای بزرگ نتراشیده ی نخراشیده ش که من هلاکشونم و وقتی پاش رو توی پاپوش های خرسی می کنه و صدای بم زنگوله شون رو به صدا در میاره من خر کیف می شم و قربون دست و پای بلوریش و سر براق بی موش و چشم های درشت تیله ایش و لپ هاش که بر اثر گرانش زمین به سمت پایین میل می کنه می شم ^-^ جِقه ش قشنگه :)))



اما چون دکانی نیست تا دوست معامله کند، آدم ها مانده اند بی دوست

انسان‌ها این حقیقت را فراموش کرده‌اند اما تو نباید فراموشش کنی. تو تا زنده‌ای نسبت به چیزی که اهلی کرده‌ای مسئولی

دردا و ندامتا که تا چشم زدیم، نابوده به کام خویش نابوده شدیم ...

رو ,یه ,هم ,لباس ,جِقه ,های ,آقا جِقه ,دست لباس ,می شم ,دست و ,می کردم

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

bengnextgistge علوم ماورا odemosle وبلاگ همسفران نمایندگی پرستار سایت تخصصی قناری اسلامشهر querepati آنلاین loverbidctec رمانهای آراد آرسین مشاوره تحصیلی مدارس و دانشگاه ها